و دریغا بر من
چگونه فراموش می شود سبدها وسفره هایی که
سالهاست نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را
و دریغا بر من
چه لال و بی برگ و بار پیر می شوم
در این سوی دیوارهایی که از من
دزدیده اند سیب را
و جانمایه سرودهای جوانی را
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده این بهاری که آمده است
و نه به وعده آن شکوفه های نو شکسته
برچسب : نویسنده : zehneabi بازدید : 11
من از شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه... که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم... ......
برچسب : نویسنده : zehneabi بازدید : 63
برچسب : نویسنده : zehneabi بازدید : 114
برچسب : نویسنده : zehneabi بازدید : 104
دلهره ي دیدار كه هيچ
فكر نشستن در کنار هم
بي تابم مي كند
دست هايت را به من بده
از ما تا پاييز
همين چند روز باقیست...
برچسب : نویسنده : zehneabi بازدید : 119